کد مطلب:314475 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:196

من علمدار حسینم! من سقای تشنه لبانم!
بعد از مدتی كه امنای دولت متوكل از بریدن دست و كور كردن چشم و كشتن زوار مأیوس شدند، این مطلب را صلاح دانسته و گفتند رعایای دولت دیوانه می شوند و بی جهت خود را به كشتن می دهند. دولت باید به دیوانگی آنها نگاه نكند و به دست خود رعیت خود را تلف و ضایع نكند. صلاح در این است كه مالیات زیادی برای زوار قرار بدهیم اگر مال رعیت را بگیری اصلح است تا جان آنها را بگیری، زیرا به خزانه منفعت دارد.

مقصود از رعیت همان مال اوست آنها كه این قسم طایفه ی بی عقلند به خیال زیارت از اول سال زحمت می كشند پول جمع آوری می كنند به عنوان زیارت بیاورند و به دست خودشان می دهند.

پس همان وقت، همه جا جار كشیدند كه خلیفه به شیعیان حسین بن علی علیهماالسلام به سر مرحمت درآمده از كشتن و دست بریدن و چشم كندن آنها گذشت فرمود. هر كس به زیارت حسین بن علی علیهماالسلام برود و فقط در سر جسر بغداد صد اشرفی پول جواز بدهد و آزاد برود.

شیعیان خوشحال شدند، فوج فوج با كمال شوق از اول سال تا آخر سال زحمت كشیدند، پول جمع می كردند، و به زیارت می رفتند.

روزی متوكل در بالای قصر كه بر جسر بغداد مشرف بود نشسته بود و زوار سیدالشهدا علیه السلام را تماشا می كرد كه می آمدند در كنار جسر هر یكی صد اشرفی می دهند و می روند. دید از راه عراق عجم یك پیر زالی همیان در پشت و عصا در دست با پای لنگان لنگان می آید، گاهی خسته می شود می نشیند. خدام خود را طلب نمود و گفت: بروید آن پیره زال را بیاورید.

رفتند او را به حضورش آوردند گفت: پیر زال به كجا می روی؟

گفت: به كربلا به زیارت سیدالشهداء امام حسین علیه السلام.

گفت: مگر قدغن ما را نشنیده ای؟

گفت: چرا شنیده ام كه خودتان اجازه داده اید.



[ صفحه 426]



گفت: صد دینار جزیه آورده ای؟

گفت: بلی، گفت: بیاور ببینم. پیر زال همیان خود را به زمین گذارده باز كرد، صد اشرفی درآورد به دست آن حرام زاده داد. متوكل گفت: تو كه استطاعت صد اشرفی را داشتی پس چرا مال سواری نداری و پیاده آمده ای؟

گفت: ای خلیفه، قسم به خدا من استطاعت نداشتم ولیكن به خدمت كاری و رخت شویی و چرخ ریسی در این مدت پول جمع كرده صد اشرفی مال سلطان را مهیا كرده ام. خیالم این بود كه كرایه مال و خرج راه را مهیا كنم و بعد از آن بیایم. در خانه خود نشسته بودم، ناگاه صدای چاوشی كربلا بلند شد كه می گفت:

«از تربت شهدا بوی سیب می آید» شور حسینی بر سرم افتاد، رگ ها و موهای بدنم از محبت امام حسین علیه السلام به حركت آمد، بی اختیار شدم، ترسیدم در عزم زیارت تعویق اندازم و عمر كفاف ندهد و آرزوی زیارت امام حسین علیه السلام را به قبر ببرم. پول باج را بگذارم و به گور بروم. پول باج را برداشتم، بدون زاد و راحله پای پیاده به راه افتادم به گدایی، به دریوزگی، تا خود را به این جا رسانیدم.

ای خلیفه، پولت را بردار تذكره ای به من بده، زوار می روند، می ترسم در راه بمیرم و به آرزوی خود نرسم.

متوكل با آن غیظی كه داشت حكم كرد آن پیر زال را از قصر به میان شط بغداد انداختند. پیر زال زیر آب فرو رفت آب او را بالا انداخت. به كربلا رو كرد و عرض كرد: ای دوای دردمندان، ای فرزند زهرا، از راه دور آمدم به زیارت نرسیدم أدركنی، ای چراغ چشم عالمین، ادركنی ای حسین.

دید در روی آب سوار ماه سیمای نقابداری ایستاده گویا فرمود: ای پیر زال، دست به من ده، دستش به كنار دجله به زمین گذاشت. پیر زال عرض كرد:

ای جوان نقابدار، تو كه هستی كه مرا نجات دادی؟

فرمود: پیر زال، من علمدار حسینم، من سقای تشنه لبانم، من برادر حسینم.

عجب عجب: از كرامات عباس بن علی علیهماالسلام. در این جا با دست بریده به فریاد پیرزال می رسد، اما وقتی كه در صحرای كربلا دستش را از تن جدا كردند



[ صفحه 427]



و بی دست ماند، اول به طرف خیمه ها رو كرد و عرض كرد (یا أخی أدركنی)، بعد از آن به طرف نجف اشرف رو كرد و عرض كرد: یا أبتا ادركنی، بی دست شدم، فریادم برس. [1] .


[1] مزار الأولياء، ص 203، به نقل راهنماي سعادت.